ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

نمایشگاه 2

سلام پسری جمعه من، شما و بابایی رفتیم نماز جمعه! اولین نماز جمعه شما بود. نماز اول رو راحت خوندم. اما نیمه های نماز دوم گریه های ریزت شدید شد و من مجبور شدم نیت نمازمو عوض کنم و بعد از 2 رکعت سلام دادم تا شما رو آروم کنم! بعد نماز هم رفتیم نمایشگاه کتاب. ناهار خوردیم و کلی هم خریدای خوب کردیم. یه دوره 14 جلدی کتاب در مورد ائمه خریدیم. کلی کتابای دیگه که عکساشو میزارم واست. راستی یه کتاب هم از طرف شما به خیریه مهر گیتی اهدا کردیم. کلی ذوق کردن و از شما عکس انداختن!  در مجموع 27 کتاب از نمایشگاه امسال واست خریدیم. امیدوارم همشو بخونی و لذت ببری و چیزای تازه یاد بگیری! البته مامانی واسه خودش هم چندتا کتاب خریده! دوست دارم نازنینم. پسر ...
27 ارديبهشت 1394

مهمان ویژه

سلام پسرم!  5شنبه یه مهمون ویژه داشتیم، بعله! خاله جون فرزانه اومده بود پیشمون. خیلی خوش گذشت! کتابای نمایشگاه رو هم واسمون آورد. کلی حرف زدیم و البته با شما هم بازی کردیم! اینا هم عکسایی که خاله جون تو نمایشگاه از گل پسری گرفته! دستش درد نکنه!   خواب ناز در شلوغی نمایشگاه! چشم در چشم با دوربین خاله جون! ...
27 ارديبهشت 1394

اولین غلت زدن پسری

پسرم گلم سلام امروز کلی مطلب و عکس واست گذاشتم اما این یکی داغه داغه!!! شما امروز 22 اردیبهشت 1394 در سن 3 ماه و 17 روزگی تونستی برای اولین بار غلت بزنی! مامان هیجان زده است و منتظر بابایی تا این خبر خوش رو بهش بده! کلی فیلم و عکس ازت گرفتم!  پای لب تاپ بودم و شما تو تختت. دیدیم صداهای عجیبی از خودت درمیاری. اومدم بالا سرت و دیدیم داری تلاش میکنی برای چرخیدن! و بالاخره غلت زدی. بعد شما رو گذاشتم رو تخت خودمون تا فضای بازتری داشته باشی و چند بار دیگه هم این کارو تکرار کردی! قربونت بره مامانی! خیلی ذوق دارم! شکر  به موقعیتش نسبت به بالشتش توجه کنید لطفا!  ...
22 ارديبهشت 1394

شیرین کاری های پسری

پسر نازم سلام وقتی عید خونه عزیزجون بودیم بابایی سعی میکرد تا با درآوردن زبونش توجه تو رو جلب کنه! البته کار خوبی نیست ولی واسه ما منتظر دیدن عکس العمل از شما هستیم جالبه! الان بعد از یک ماه دیگه خودتم زبون درمیاری و و قتی ما این کارو میکنیم کلی ذوق میکنی و جواب ما رو هم با در آوردن زبونت میدی!  وقتی دستتاتو میگیریم میتونی روی پاهات بایستی! این کارو هم دوست داری! موقع شیر خوردن به مامانی نگاه میکنی و میخندی! قبلا هم این کارو میکردی که البته اون موقع غیر ارادی بود و در خواب! الان با دیدن صورت مامان و بابا لبخند میزنی و دیگه لازم نیست واسه خندوندنت شکلک دربیاریم! راستی تصاویر تلویزیون هم توجه شما رو جلب میکنه! البته دوست ند...
22 ارديبهشت 1394

کتابای پسری

سلام پسرم این عکس قفسه کتاب شماست! کتابهایی که از سال های قبل من و خاله فرزانه واسه شما خریدیم! 42 جلد کتاب داری بدون درنظر گرفتن کتابایی که امسال از نمایشگاه خریدم واست!  ...
22 ارديبهشت 1394

عکسای پسری

سلام  پسری چندتا عکس از 3 ماهگیت میزارم. میدونم دیر شده اما اون موقع وقت نداشتم که حجمشونو کم کنم. ببخشید!! آرامش و خواب بعد از اوخ شدنت! اولین تلاش های پسری برای غلت زدن نیگا چطوری پاهاشو رو هم گذاشته!! عاشق این جابجایی هاتم! گاهی 90 درجه و گاهی هم 180 درجه! وقتی مامانی واسه اولین بار خودش شما رو برد حمام!!! ...
22 ارديبهشت 1394

پسرم و عروسکاش

سلام پسر قشنگم! الان که دارم این مطلبو مینویسم شما تو بغل مامانی هستی و داری با تعجب به انگشتای مامانی نگاه میکنی! امروز که بابایی هم واسه ناهار نمیاد و شما هم خوب خوابیدی من وقت کردم که کلی عکس که از قبل گرفته بودم رو آماده کنم واسه وبلاگت. یعنی حجمشو کم کنم. حالا میخوام کلی عکس واست بزارم گل پسری!  از دیدن مامانی تعجب کردی؟!!!   ...
22 ارديبهشت 1394

ظرف غذا

سلام پسر گلی! این ظرفای خوشگل و نازو با مادر جون از مغازه میثم خریدیم! من که خیلی دوسشون دارم! کی توش غذا میخوری تا مامانی لذت ببره!  ...
21 ارديبهشت 1394

نمایشگاه کتاب

پسر گلم سلام دیروز که دقیقا 3 ماه و 15 روزت بود من، شما و خاله جون فرزانه رفتیم نمایشگاه کتاب! یه کم سخت بود اما خیلی خوب بود. کلی کتابای خوشگل خریدیم که قرار شد پیش خاله بمونه تا هر وقت میاد پیشمون واسمون بیارتشون. من شما رو گذاشته بودم تو آغوشی و از اونجایی که هنوز کوچولو هستی باید با دستم نگهت میداشتم تا تو آغوشی گم نشی!!   عکس کتابارو هم وقتی خاله جون اومد اینجا میزارم واست. البته من و خاله جون از سال های قبل کلی کتاب از نمایشگاه واست خریدیم. امیدوارم همشونو بخونی و لذت ببری. واسه ناهارم تو چمنای مصلا نشستیم و چیزبرگر خوردیم. وسط ناهار خوردنمون چه طوفانی شد. باد شدیدی میومد و ما هم زودتر وسایلمونو جمع کردیم، من و شما اومدیم ...
21 ارديبهشت 1394